سربازی
وبلاگ تنهایی جی اف اس
تاريخ : چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, | نویسنده : jfs

 

سربازی

تقدیم به آن کس که خیلی تلتنگشم.................

سلام به داداشم سلام به تنها دوستی که واقعاً دوست بود غمخوار بود همیشه با من بود دوری همدیگه رو به هیچ وجه نمی شد تحمل کرد حتی واسه جند ساعت یادته ؟

صمیمیت ما اونقدر شد که با هم داداش شدیم دیگه اسم همدیگه رو نمی بردیم فقط داداش. دوران خوبی بود با هم قرار گذاشتیم که به هیج وجه ازهم جدا نشیم اما حیف این دو سال (17 ماه) خدمت گذشت...! خدمتی که مارو با هم آشنا کرد خدمتی که باعث شد همدیگه رو پیدا کنیم دلمون واسه هم یه ذره بشه ، خودش هم باعث جدائی ما شد.

درسته که خدمت سخت بود ولی در کنار هم بودن، باهم درددل کردن، با هم غذا خوردن و خیلی چیزای دیگه باعث شد که خدمت واسه ما آسون که نه ولی سخت هم نباشه، یعنی طوری شده بود که عاشق همدیگه شده بودیم . آرزو هامون یادته : یادته قرار شد یا تو بیایی  شهر ما یا من بیام که با هم کار کنیم و... اما حیف این چند ماه خدمت هم گذشت کم کم باید از هم جدا میشدیم همه اون آرزوها  نابود شدن شد موقع تصفیه خدمت با هم اومدیم اول بجنورد و روز بعد مشهد زیارت موقع خداحافظی هم به قول دادیم که هر روز با هم در تماس باشیم، تا یه مدتی هرروز به همدیگه زنگ میزدیم جوری شده بود که پول تلفن هشتاد هزار  به بالا می یومد، اما با گذشت زمان  فاصله تماس ها به یک هفته یک بار ، بعد به ماه کشید اینجا بود که به یاد حرف یکی از هم خدمتی هام افتادم که میگفت این دوستی ها فقط واسه دوره سربازیه بعد از اون هم از بین می ره. دیگه بی وفائی ها شروع شد الان از موقع ترخیصی ما دوسال میگذره و با اینکه فاصله مسافتی شهر ما به پنج ساعت نمی رسه هنوز همدیگه رو ندیدیم و هراز چندگاهی به هم پیامک می فرستیم.

خاطره آشناییمون :

(( یادته چه جوری با هم آشنا شدیم  من یک ماه از تو زودتر اومده بودم تغریباً جا افتاده بودم "ولی دوره ... جدیدیم سر جاش بود" یادمه شبی که تو با هم برجی هات اومدی ما آماده "یک نوع نگهبانی که باید به مدت 24 ساعت به طور وضعیت کامل آماده شنیدن صدای شیپور پیش باشی و خودت رو با وسایلی که در دست داری در کمتر از چند دقیقه به مکان تعیین شده برسونی" بودیم بیشتر آسایشگاه وضعیت کامل بودن و روی تختخواب با پوتین دراز کشیده بودن و تو دلشون از خدا یه چیز می خواستند و اونم خدایا امشب رو بزار راحت بخوابیم پیش نخوریم و تو هم با هم برجی هات اومدید آسایشگاه ما و چون تخت کافی واسه همتون نبود قرار بر این شد دو تخت رو به هم چسبونده و روی هر دو تخت سه نفر بخوابند نمیدونم چی شد که تو با هم شهرید اومدید پیش من و گفتید ببخشید میشه من با دوستم بیائیم و رو تخت شما بخوابیم منم قبول کردم همونجا با هم درددل کردیم از دوری از تنهایی دلتنگی از سختی خدمت و...میگفتیم چنان با هم گرم گرفته بودیم که انگار از بچگی با هم بزرگ شدیم.))

J-_-Jfs061.jpgکاش که مثل قدیما با هم بودیم....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



اسلایدر

دانلود آهنگ