وبلاگ تنهایی جی اف اس
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ دانشجویی جی اف اس و آدرس jfs.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

مشغله

 

 

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!"

شما چطور؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟

 

 

 

 

 ************ ********* ********* ********* **

 

 

زندگی خروسی

 

 

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.

مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.

بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

 

توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال  رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.

                                                      

 

 

فرشته بیکار

 

 

روزی مردی خواب عجیبی دید.

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

   مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

   مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

   مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

  فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر

  نفرین بر عشق کاذب

دوباره اومدولی باز رفت مثله همیشه نمی دونم چرا؟ ولی رفت گناهم چی بود نمی دونم احتمالا از سادگی دلمه که هر دفعه با اومدنش گذشته رو از یاد می بره، از یاد می بره که چجوری اونو شسته یادش میره که خودش و خورد میکرد براش یادش می ره که غرورش رو زیر پاش گذاشت ولی با این حال باز .... اون که ادعای دوست داشتن می کرد رفت اونی که می گفت واست می میرم رفت اونی که می گفت اگه نباشی منم نمی خوام باشم و حرفت فقط بودن با من بود و و و ...........


ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ 13:41 ] [ jfs ]

 داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آن جا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست. تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.


ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:کوهنورد,داستان,جالب,خدا,آسمان,گروه نجات,مرگ,The rope,sky,voice, ] [ 13:38 ] [ jfs ]

سلام

اين مساله رو انيشتن تو قرن نوزده مطرح کرده و گفته 98 درصد مردم دنيا قادر به حل آن نيستند. ممکنه ظاهر مساله خسته کننده باشه ولي در باطن نيست. سعي کنين حتما حلش کنين ببينين چقدراستنتاجتون قويه، حداقل بفهمين جزو چنددرصدين.

 

  


ادامه مطلب
[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:انیشتن,مساله,مساله انیشتن,جالب,همه,مردم دنیا, ] [ 13:30 ] [ jfs ]

 میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, ] [ 8:35 ] [ jfs ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

با سلام به دوستان دانشجوي خودم همتونو دوست دارم جي اف اس
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:






  • دانلود فیلم
  • دانلود نرم افزار
  • قالب وبلاگ