هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ
من... گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را
حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد.
شعر عاشق
يک بار براي ديدن دريا قدم به ساحل گذاشتي... اما امواج دريا هزاران بار براي
بوسيدن قدمگاهت تا روي ساحل پیش آمدند. دلم برات تنگ میشه اما هزاران بار بر
قدمگاهت بوسه میزنم.
شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد .بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و
آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم دوستت دارم.
شعر عاشق
اگر مي توانستم مجازاتت کنم از تو مي خواستم به اندازه اي که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشي.
نظرات شما عزیزان: